-
پست موقت
دوشنبه 15 دی 1393 20:03
ارام سارا رمزى که دادى کار نمىکنه!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 دی 1393 21:03
افسردگ هم عالمى داره این روزها ذره ذره بدنم درد مى کنه.. دلم مى خواد پاهایم را جمعً کنم به حدى که به سینه ام بچسبند.. اگر هیچ وقت صبح نشود چى؟! کاش همیشه شب بود سکوت بود. کاش مجبور به معاشرت نبودم ... کاش نه موبایلى بود نه تلفنى نه وایبرى.. کاش توى کمد دیوارى جا مى شدم .. درش را مى بستم .. خودم بودم و خودم ... کى این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 آذر 1393 11:32
من عاشق این شهر شدم، از مردمش گرفته تا خیابان ها و مغازههاش گاهى با خودم فکر مى کنم کاش اینجا بمونیم براى همیشه، البته روتین شدن زندگى با على هم خالى از لطف نیست، البته على سه هفته اینجا مى مونه یک هفته خونه خودشون. هنوز سارا باردار نشده نامزدى پسر بزرگ على به هم خورد بلاخره تک درسم تموم شد.. احساس مى کنم بیشتر باید...
-
گلشن جان
چهارشنبه 5 آذر 1393 18:26
گلشن جان، تورو هم مثل یکی از دخترهای خودم (دانش آموز هام)میبینم، بخاطر همین گفتم یک پست برات بنویسم یک: حاجی این پیشنهاد به سارا داد چون که از جریان صیغه اول علی خبر داشته و حالا حتما سارا با حاجی درد دلی چیزی داشته دو: برای شوهر قبلیم ازدواج کرد و بچه هم داره، و خوشبخته عزیزم نمیشه هیچ وقت صد در صد گفت که روزی...
-
All I want is
سهشنبه 27 آبان 1393 00:15
All I want is nothing more, To hear you knock on my door, I could die happy, I am sure, When you said your last good bye, I laid in bed and cried If you have loved me, why did you leave me, Take my body, All I want is, All I need is, to find somebody, You brought out the best of me, the part that I have never seen, My...
-
کمی از خودم
سهشنبه 20 آبان 1393 18:12
برای کسی که اینجا میخونی، من بارها از خودم پرسیدم که چرا من؟ چه جوری؟ هیچ وقت به جوابی نرسیدم که چرا اینقدر سردم و سنگم، من زن بدی نیستم، خوشحالی و ناراحتی درک میکنم، وقتی شاگردم رتبه خوب میارن خوشحال میشم خیلی، وقتی بچههای خواهر برادرم پیشرفتی میکنن خوشحال میشم، حتا معنی نگرانی و ناراحتی هم میدونم، اما...
-
این روزها
سهشنبه 20 آبان 1393 17:58
شرکر علی اینا تو یکی از شهرستانها نیاز به نیرو داشت، این شد که علی مجبور شد چند ماهی قبول کنه که به این شهرستان بیاد، (اینجا همون شهریه که صیغه اول علی توش زندگی میکنه) یک شب که علی خونه خودشون بود، دیدم سارا داره بهم زنگ میزنه، نگران شدم فکر کردم که علی اتفاقی براش افتاده، با ترس و تپش قالب گوشیو برداشتم،...
-
اسید پاشی
پنجشنبه 1 آبان 1393 05:31
اسید پاشی، اسید پاشی مگر چیزی جز این است که ترس ایجاد کنند و زنها را بیشتر از همیشه در خانه حبس کنند؟! کجای قرآن آماده با زور چادر سر کسی کنید؟ ما همان زنانی هستیم که پشت حضرت محمد نماز میخندیم و جلو مردها! حالا کجایم؟ حجاب زوری نمیشود!
-
جواب کامنت ها
سهشنبه 29 مهر 1393 18:16
چون فکر میکنم باید توضیح بیشتری بدم، جواب کامنت هارو تو یک پست میدم، ببین عزیزم، دینامیک زندگی زنو شوهری مثل یک وزن هست، بالا پایین میشه و نگاه داشتن ثباتش هم چنان کار سختیه، اما زندگی چند زنی میشه مثلث، میشه مربع.. که به مقدار خیلی خیلی زیاد تر سخت میشه که ثباتش نگاه داشت، همینجوری که میبینی یه شنیدی اکثرا...
-
ناراحت شدم
سهشنبه 29 مهر 1393 00:52
خیلی ناراحت شدم کامنتهای پست قبلی خوندم، لطفا راجب به بقیه اینجا صحبت نکنید، من حتا داستان زندگی اون خانوم نمیدونم، چند بار خوندم که تازه فهمیدم منظور من نیستم، قضاوت کردن کار اشتباهیه، وقتی با کفشهای اون انسان راه نرفتید، وقتی لحظه به لحظه جای اون نفس نکشید، متاسفانه یا خوشبختانه، من هیچ وقت فکر نکردم من برای...
-
من یک زنم، مثل تو
جمعه 25 مهر 1393 19:28
من یک زنم، مثل تو، هر چه کنم، محکومم، برای حقم بجنگم، سکوت کنم، قانون را پیروی کنم، به حرف خدایم باشم، یا به تو اعتماد کنم، فرقی نمیکند من همیشه محکومم، من محکومم به شنیدن و راز دار بودن، حامل شدن من مشکلی را درمان نمیکرد، شاید دارم بهونه گیری میکنم، من خودم هم زیادیم چه برسه به بچّم، ما هم جلسه ۳+۱ (یا شاید ۳-۱)...
-
دیشب
شنبه 12 مهر 1393 04:31
دیشب که شنبه شب میشد، با خانواده زیر پوستی به گشت گذار رفتیم، جاریها یا در حال غیبت کردن از هووهایشان بودن، یا خانواده علی، یا در حال توجیه کردن همیشگی خودشان که چیزی کم نداشتن و خواستگارهایشان صف کشیده بودن برایشان. کلا میخواهند جلوی هم دیگر کم نیاورند، (دروغ گو کم حافظه میشه اینجا میگن! برای جاریها اسم انتخاب...
-
وازکتومى
چهارشنبه 26 شهریور 1393 05:26
سلام. دوست هاى عزیز این روزها مشغول درس و کار هستم، یک سال مى شد که سارا در تلاش به راضى کردن على به وازکتومى بود اما على راضى نمى شد صیغه عقدى برادر على به من میگفت که تو سیاست ندارى و باید با سارا عاقلانه رفتار کنى و به سارا بگو که به شرط عقدى شدن میرى و لوله هاتو مى بندى. من که نگفتم تا به حال چیزى، اگه شما بودید...
-
درس خواندن
سهشنبه 18 شهریور 1393 07:52
مدتى بود هیچ دل خوشى نداشتم، در روتین زندگى گم شده بودم و یدک کشیدن اسم صیغه روى دوشم سنگینى میکرد، یکى از شاگردهاى خصوصیم راهى به غربت شد، ٢٣ سال سن داره و رشتش گرافیک هست، روزى که امد براى خداحافظى ، بروشور هاى دانشگاهش را اورده بود که ورق بزنیم وقتى که رفت انگار من لایه بروشور گیر کرده بودم و با خودم خیال پردازى...
-
اذان صبح
دوشنبه 3 شهریور 1393 23:34
ببخشید که دوباره در جواب دادن کامنتها کوتاهی کردم، خیلی دیر به دیر مینویسم و وقتی حسو حال نوشتن میاد دلم میخواد درد دل کنم، همین. زن دوم شدن یک خوبیهای هم داره، یکیش اینه که همیشه برای خانوادهها حرف برای گفتن از زندگی ما هست، خلاصه بحث غیبت، سیاست مداری و همه چیز جوره جوره، خیلی صحبتها راجب به زنهای دوم و...
-
film2
چهارشنبه 22 مرداد 1393 06:07
من همی اینارو به سارا گفتم، به سارا گفتم شما راضی هستی؟ من کاری به زندگی شما ندارم، اما دیگه اونقدر رو سیاه هستم پیش خدا دلم نمیخواد به گناهه دیگه کشیده بشم، سارا هم به من گفت من این کارو برای تو نمیکنم، برای رضا خدا میکنم، و به حق امام هشتم اجرشم از خدا میخوام، چون من یک زنم، دیگه قول هاشو از من گرفت، که هیچ...
-
فیلم
چهارشنبه 22 مرداد 1393 05:53
زن حاجی بهم گفت که یک خانمی هست به اسم سارا، و من جریان شما بهش گفتم، و خیلی دلش برای تو سوخته، البته اول حاجی با خود علی صحبت کرده بود و بد زن حاجی با سارا هم صحبت کرده بود، ولی جوری به من گفتن که انگار خود سارا میخواد که من بیام و هووش شم! بگذریم من بچه نبودام خر هم نبودام، خلاصه علی که منو نمیخواست، و دلش پیش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 مرداد 1393 05:56
از این به بد دو بر مینویسم اگه شد فارسیش میکنم اگه هم نه خودتون ببخشید، اول از همه عید به همه تبریک میگم، انشاالله خدا همهی صداهاتون شنیده باشه، من امروز عصر کارم شروع میشه بخاطر همین کلی وقت آزاد دارم، علی هم دیشب اینجا موند، برای عیدی یک گوشواره خیلی قشنگ برام خرید بود، اصرار داشت که بپوشمش که متاسفانه دیدیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 مرداد 1393 05:42
az in be bad do bar minevisam age shod farsish mikonam age ham na khodeton bebakhshid, aval az hame eyd be hame tabrik migam, inshaallah khoda hamey sedahaton shenide bashe, man emrooz asr karam shoro mishe bekhatere hamin koli vaght azad daram, ali ham dishab inja mond, baray eydi yek goshvare kheili ghashang baram...
-
salam
شنبه 11 مرداد 1393 04:51
کیبورد فارسی کامپیوترم خراب شده، هر چند بهتر، تایپ فارسی برام خیلی سخته اونم وقتی که کیبورد فارسیم عربی بود و حرفهای که نداشت باید کپی پیست میکردم، بگذریم، برای خونده شدن نمینویسم، برای دل خودم مینویسم حالا هر جور که میخواهد باشد، هنوز آمادگی گفتن از گذشته ندارم، حوصله نقد شدن هم ندارم، بعضی وقتها دلم میخواد...
-
salam
شنبه 11 مرداد 1393 04:43
keyboard farsi computeram kharab shode, har chand behtar, type farsi baram kheili sakhte onam vaghty ke keyboarde farsim arabi bood va harfhae ke nadasht bayad copy paste mikardam, begzarim, baray khonde shodan neminevisam, baray dele khodam minevisam hala har joor ke mikhahad bashad, hanooz amadegie goftan az...
-
منظورم گناه بود
سهشنبه 24 تیر 1393 18:30
عزیزانم لطفا منو ببخشید خودم هم میخونم نمیفهمم چی تایپ کردم با گوشی, صبح خیلی زود بود, منظورم گناه بود. . بله شاید علی نمونه این باشه که هر کاری فقط بار اولش سخته, اما خوب شما هم باید با کفش علی راه برید, همینجور که قبلا گفتم همه چیز به تربیت و ارزش بر میگرده, همنجور که برادر سارا هم صیغه داره, پدر علی هم داشتن,...
-
بی ادبی منو ببخشید
سهشنبه 24 تیر 1393 01:50
خوب، علی امشب اینجا نیست و سر من هم خلوت شد که یکم براتون بنویسم، راستش بی ادبی منو ببخشید که به کامنتها جواب نمیدم، راستش کامنتها اصلا تأییدی نیست، روی دور که بیفتم همرو جواب میدم، راستش میخواستم کمی از ازدواج اولم بگم، اما خوب الان آمادگیشو ندارم، نمیدونم الان از چی بگم، یک سفر ۳ روز با علی رفتم مشهد،...
-
جواب به یک نظر
پنجشنبه 12 تیر 1393 17:51
جواب به خواننده: به نظر من این ایرادها که مردا روی خانوماشون میذارن فقط و فقط بهانه هست، مثلا میگن بعد از بچه سرد شده، چاق شده، به خودش نمیرسه..افسرده شده، باید به این آقایون گفت که مگه بچه همسایه تو شکمش بوده، بچه خودته... همین بچه فردا هر چیزش کم زیاد بشه، آقا طلبکار... به هر خانوم عزیز، خدا کنه مرد خودش نخواد،...
-
من و علی ۱:
پنجشنبه 12 تیر 1393 17:33
الان از صبر و حوصله خارج که بخوام از زندگی اولم بگم، اما میخوام کمی از آشنایی خودم و علی بگم، من بعد از طلاقم، مدتی خونهٔ خواهرم زندگی میکردم، خوب خیلی سخت بود، همش باید توئه اتاق میبودم، شوهر خواهرم خسته از کار میومد حالا بخاطر من نمیتونست راحت باشه خونهٔ خودش، منم از پوشیدن چادر، حمام رفتن و حتا دستشویی...
-
چه جوری میتونی؟
پنجشنبه 12 تیر 1393 17:24
بعضی وقتها که خوابی، بهت نگاه میکنم و با خودم فکر میکنم که چه جوری میتونی؟ چه جوری میتونی که منو دوست داشته باشی و هم خانوم اول، فکر نمیکنم که کسی بتونه توئه قلبش جای چند نفر داشته باشه، این فقط میشه که مبادله، مبادله جوانی در مقابل حفاظت، اما این مبادله یک جاش میلنگه، اونم اینه که من و سارا بعد از مدتی...
-
رمضان
جمعه 6 تیر 1393 19:24
ماه مبارک که نزدیک میشه، شور شوق من ۱۰۰ چندان میشه، جدا از این که ماه مبارک به نظر من بهترین ماه سال هست، اما بودن من با علی هم بیشتر میشه، متاسفانه لطف خدا شامل حال منو علی نمیشه که بتونیم روزه بگیریم، من کم خونی دارم و علی جان هم مشکله معده اما این ماه همچنان خیلی برای ما عزیزه، علی هر سال یک سفره افطاری...
-
سر نخ
جمعه 6 تیر 1393 19:02
ممنون از لطف همه برام نظر گذشته بودید، از نظرهای که میگذارید میتونم سر نخ بگیرم از این که پست بعدی چی بنویسم، احساس میکنم، همیشه ما از ناشناختهها میترسیم، بخاطر همین تصور کردن زندگی که با ما فرق کنه برامون سخته، اما باید اینو بدونیم که یک نسخه برای هر کسی نمیشه پیچیده بشه، مثال میزنم، برای من خیلی وحشتناکه...
-
منتظر علی
سهشنبه 3 تیر 1393 15:47
علی هنوز در راه که برسه به اینجا، گفتم تا منتظرشم یک پست دیگه بذارم، هر وقت با علی میخوام برم بیرون کفش خیلی خیلی بلند میپوشم، چون میدونم سلیقش من نیستم، چون هم خنوم اول خیلی درشتو خوش قدو بالاست و هم خانمی که قبل از من صیغه کرده بود قد بلند هست، در نتیجه من ریزه میزه حتما خیلی باب میلش نیستم، بگذریم، میدونید...
-
زندگی زیر پوستی
سهشنبه 3 تیر 1393 15:01
از همه برای کامنتهای که گذاشتن ممنونم، بهتون گفته بودم که همه از وجود من خبر دارن اما به روی خودشون نمیارن، همون جریان نپرس و نگو شده، به هر حال حق هم دارن، چیزی به غیر از این باشه عجیبه، مثلا سارا خودش اجازه داد که من باشم، اما قبل از این که با هم صحبت کنیم که بیشترش پای تلفن بود، وقتی حضوری میخواستیم حرف بزنیم به...