دیشب که شنبه شب میشد، با خانواده زیر پوستی به گشت گذار رفتیم،
جاریها یا در حال غیبت کردن از هووهایشان بودن، یا خانواده علی، یا در حال توجیه کردن همیشگی خودشان که چیزی کم نداشتن و خواستگارهایشان صف کشیده بودن برایشان. کلا میخواهند جلوی هم دیگر کم نیاورند، (دروغ گو کم حافظه میشه اینجا میگن! برای جاریها اسم انتخاب کرده بودم؟) اسم جاری کوچیکه که هنوز صیغه هست لیلا هست و بزرگ که رسمی شده شهره،
خلاصه از روزی که شهره عقد شد، لیلا در فکر بچه گانه خودش تیم تشکیل داده، من و خودش در یک تیم و شهره در تیم دیگر، حتا وقتی حرف میزند و میخواهد نیشو کنایه جلو مردها به خانواده علی و یا هووها بیندازد، از فعل جمع استفاده میکنند (یعنی خودش و من)
دلم برای لیلا میسوزد، سنی ندارد و این جور زندگی شاید در لیاقتش نباشد، دیشب دیگر خیلی روی منبر رفته بود و آنچنان از خودش و خانوادهاش میگفت که مردها هم چهار چشم شده بودند! حرفهایش که تمام شد، آروم در جمع زنانه خودمان بهش گفتم که اگر من جای پدر تو بودم در خانه زندانیت میکردم، خیلی زود کوتاه آمدند و اجازه دادند که خودت خودت را در گیر چنین رابطه ی بکنی،
البته خیلی زود گارد گرفت که تو خودت چرا!!!
دیشب کمی از چیزهایی که در درسم خوانده بودم صحبت کردم، و واقعا به این نتیجه رسیدیم که ما هیچی از اسلام نمیدانیم، دلم میخواهد هر چه زودتر به مبحث چند زنی برسم و مقالههای که استاد مشخص میکنند را بخوانم...
دیشب هم علی اینجا خوابید، و مثل همیشه قبل از خواب به سارا زنگ زد، احوال بچها و خودش را گرفت، برنامه امروزش را بهش گفت،
چرا اینقدر دیر به دیر مینویسی؟ هرروز میام و میبینم که آپ نکردی نگرانتم یه چیزی بنویس.
bebakh mano azizam, rastesh man aslan fekr nemikonam kasi inja ro bekhone, be joz 3,4 nafar
سلام می شه خلاصه ی مطالبی که می خونی در مورد اسلام برامون بنویسی ما هم با اسلام بیشتر آشنا می شیم
زکات علم نشراونه
اتفاقا خیلی دوست دارم که حمصهین کاری بکنم، این روزا خیلی سرم شلوغه، با این که رشتم زبان، اما برام خیلی سخته این حجم مقاله بخونم! اما خیلی دلم میخواد که کمی بگم، چون حتا خود من که خیلی همیشه ادعا داشتم که اسلام میشناسم، حالا میفهمم هیچی نمیدونم!
سلام . کمی زودتر بنویس زود به زود آپ کن . از گذشته اش بیشتر بنویس از همسر قبلیت از خانوادت .....مرررسی
عزیزم، خیلی دلم میخواد بگم، اما من وقتی یک اتفاق بد برام میافته سعی میکنم خاطره هم دیگه فراموش کنم! این روزا دارم فکر میکنم واقعا ازدواج اول من چه جوری بود؟! اما حتما سعی میکنم چیزی بگم، اما چی بگمو نمیدونم
درست نیست که اینقدر دیر به دیر مینویسید :(
خب خواننده هاتون چقدر باید منتظر باشن؟
ببخشید دوست خوبم، من اصلا فکر نمیکردم کسی منتظر نوشتن من باشه
حالم خیلی بد میشه ازخوندن این چیزها
اما باز مثل یه معتاد میخونم
سحر تو خانم خوبی هستی
اما ازعلی نفرت دارم دلم میخواد همه مردهای اینجوری رو قتل عام کنم
یه قبیله خانم ها بودند درگذشته مردها رو کلا به جمعشون راه نمیدادن فقط برا حامله شدن همبستری میکردند و میروندند مردها رو
گاهی به خودم میگم چقدر کارشون درست بوده
الان دیگه میشه با لقاح مصنوعی باردار شد و اصلا دیگه نیازی به حضور موجودات مزخرفی مثل این مردها درزندگی نیست
کاش ادم بتونه مغرور سربلند زندگی کنه تا اینکه برا یه امنیت نسبی اجازه بده تحقیرش کنن.
کاش اینقدر قوی باشیم تا مرهد یاد بگیرن با ما توام با احترام رفتار کنن تا بتونن داشته باشنمون
نه که ناچار باشیم برای چند تا حداقل تحملشون کنیم
هووت هم خانم خوبیه
اصلا خودت و ذهنتو درگیر زندگیهای مثل من نکن، نه به شوهرت بدبین شو نه به پدرو برادرت اتفاقا میخوام یک پست برای شما بذارم