چون فکر میکنم باید توضیح بیشتری بدم، جواب کامنت هارو تو یک پست میدم،
ببین عزیزم، دینامیک زندگی زنو شوهری مثل یک وزن هست، بالا پایین میشه و نگاه داشتن ثباتش هم چنان کار سختیه، اما زندگی چند زنی میشه مثلث، میشه مربع.. که به مقدار خیلی خیلی زیاد تر سخت میشه که ثباتش نگاه داشت،
همینجوری که میبینی یه شنیدی اکثرا زندگیهای اینجوری دوامی ندران، چون نگاه داشتن تعادل سخته،
آقایون همیشه میذارن پای حسادت خانمها، اما من از کلمه حسادت بیزارم، احساس میکنم خورد کردن یک زن، از انور میگن مرد غیرت داره! به همون احساس کلمه ارزش مندی میدن، حالا حسادت و غیرت یا هر چیزی بسیار سخته باهاش کنار اومدن،
یک دوستی دارم، که همیشه نگران، که نکنه شوهر اونم بره صیغه کنه، همیشه هم از من میپرسه علی چجوری رفتار میکنه توئه این مشکل یا اون مشکل، همیشه هم من بهش گفتم، الکی نشین نسبت به زندگی خودت و شوهر خودت بدبین باش، تعارض فکر همه مثل هم نیست،،،تا این حد که دانشمندا پیدا کردن که درک من از رنگ قرمز یه رنگی مال شما یک رنگ دیگه! در هر صورت به نظر من که میگن نفس مرد چند زنی هست هم اشتباه، چون از دید من حضرت محمد هیچ وقت این دلیل برای چند زنی نداشتن، هیچ پای اساس علمی هم این حرف نداره به نظرم همه این سؤ استفاده از مذهب،
اگه مثل حیوونها رو بخوان بزنن، خوب خیلی از قبیلهای حیوونها و حشرات چند شوهری هستن ( من به شخص با چند شوهری مشکلی ندارم، به نظرم اگه آزادی عمل و تفکر باشه جامعه خیلی سالم تاری خواهیم داشت)،
پس حالا چون اگه یک سری خانومهای وبلاگی به قول شما احساس خوشبختی میکنن، دلیل نمیشه یک خانم دیگه هم توئه این شرایط احساس خوشبختی کنه، شاید مثلا شما زندگی من براتون کابوسی بیش نباشه، همه چیز به دید گاه انسان بر میگرد،
به هر حال کمتر کسی توئه شرایط ایدهآل زندگی میکنه، وقتی اون حاجی منو به سارا معرفی کرد، به قول خودش این کارو برای امام رضا کرد، با زیر پا گذاشتن غیرتش یا هر روز با احساسش جنگیدن برای احساس رضایت این دنیا و اون دنیاش کرده (یک وقت فکر نکنید میگم همه باید اینجوری ثواب کنن، نه! آدم یک تیک نون هم به کسی کمک کنه اجرش پیش خدا هست و لازم نیست خونه زندگیشو با کسی شریک بشه، تمام این چیزا انتخابهای هست که کسی انجام میده)
کتی عزیز، اتفاقا شکل زندگیها همه جای دنیا یکسان نیست، بعد از مسیحیت که کلیساها قدرت به دست گرفتن توئه فرانسه و انگلیس یک جوری مردم به داشتن این خانواده هستهای و مرد سالار مجبور کردن که وقتی هم مثل موریانه به جونه دنیا افتادن و کلونی تشکیل میدادن این فرهنگ به زور تو حلقه مردم میکردن، و گار نه آثار خانوادههای چند زنی و شوهری همه جا دنیا بوده و هنوز هم هست، این شکل زندگی هسته همه جا فرا گیر شده، من یادمه که مادر بزرگ پدر بزرگم توئه خونه ما بودن و بخشی از خانواده ما بودن، اما حالا کم تر خانواده حاضر به پذیرفتن پدر مادرها میشه، اگه هم بشه اونا جزئی از خانواده محسوب نمیشن، در مورد تجاوز!
اتفاقا اونجا هم جواب میده، یکی که تجاوز کرده، نباید زود بگیرن قصاصش کنن شاید اون آدم بیمار باشه! در مورد خانمی هم که بهش تجاوز شده مردم نباید بشینن بگن آره حتما تقصیر خودش بوده، حجابش بد بود...کلا خوشبختی، بدبختی، ثروت، زیبای همه چیز نسبی هست،
هلن عزیز، معلومه که راضی نبودن، راستش هیچ وقت هم حرفش نبود، من سالها بعد از طلاقم صیغه شدم، و این مدت منتظر این بودم که کسی پا جلو بزاره که نشد، دیگه همه خواهر برادرها سرشون به زندگی خودشون بود دیگه بعد از این همه سال، نمیتونم بگم قلبی راضی بودن اما خوب چاره دیگه نداشتن،
آرام سارا، حلال کن،
خیلی ناراحت شدم کامنتهای پست قبلی خوندم، لطفا راجب به بقیه اینجا صحبت نکنید، من حتا داستان زندگی اون خانوم نمیدونم، چند بار خوندم که تازه فهمیدم منظور من نیستم،
قضاوت کردن کار اشتباهیه، وقتی با کفشهای اون انسان راه نرفتید، وقتی لحظه به لحظه جای اون نفس نکشید،
متاسفانه یا خوشبختانه، من هیچ وقت فکر نکردم من برای رفع نیاز جنسی علی اینجا هستم! علی نه اون قدر کشش به من داره که توئه هوس من غرق بشه و نه دیگه سنو ساله این حرفها داره! من هم مثل همه شما، مثل همهی زن شوهرهای دیگه، کمی متفاوت تر، چون روش زندگی ما با شما متفاوته فکر نکنم لیاقت مردن داشته باشیم؟ خوب این روش زندگی ما هست، ۳ تا انسان که تصمیم گرفتیم نسبت به عقاید و طرز فکر خودمون،
من عقیده به دوست پسر ندارم، بیام دوست پسر شاگردمو تخریب کنم؟
"وقتی مردم شهر دنبال یک فاحشه افتاده بودن که با سنگ بکشنش، حضرت مسیح گفت هر کدوم از شما که گناه کر نیست این فرزند خدا بکشه...که مردم خجالت کشیدن و رفتن"
شما ساعتها میتونید دلیل بیارید که صیغه شدن، یا چند زن بودن نسبت به مطالعههاتون و عقایدتون درست نیست، منم میتونم ساعتها بحث کنم که آقا و خانوم این اسلامی که من و علی و سارا بهش عقیده داریم این روش زندگی به ما نشون داده،
بهتره تفاوتهای هم دیگرو بفهمیم و درک کنیم،
من حامله نیستم، تا سارا هم راضی نباشه حامله نمیشام، چون شرطش این بوده برای صیغه شدن من، اگه از اول قول نداده بودم و حرفی در بین نبود حامله میشودم!
خیلی ناراحت شدم از کامنتهای پست قبل، اجازه بدید یکم که حالم بهتر شد جواب کامنتهاتون بدم، چیزی هم به اذان نمونده،
علی دیشب اینجا بود، ما هم مثل خیلی از زوجهای دیگه با هم کتلت خردیم، فیلم آملیا نگاه کردیم، علی پرده اتاق اورد پایین، منم نمرها بچها رو وارد کردم، خیلی معمولی و عادی،
من یک زنم، مثل تو،
هر چه کنم، محکومم، برای حقم بجنگم، سکوت کنم، قانون را پیروی کنم، به حرف خدایم باشم، یا به تو اعتماد کنم، فرقی نمیکند من همیشه محکومم،
من محکومم به شنیدن و راز دار بودن،
حامل شدن من مشکلی را درمان نمیکرد، شاید دارم بهونه گیری میکنم، من خودم هم زیادیم چه برسه به بچّم،
ما هم جلسه ۳+۱ (یا شاید ۳-۱) داشتیم،
من نشسته بودم، علی کنار سارا و من رو به رو، اتفاقی که تابحال بین ما نیفتاده بود، مثل تمام فیلمهای که دیده بودیم و دیده بودید! دو هوو! و شوهری که شاید هم دل هر دو را دارد یا دل هیچ کدام را! این بار دلم نمیخواست رویم را بگیرم که سارا من را نبیند، اگر من را نبینند یعنی من نیستم؟
بعد از کلاس من قرار گذاشتیم، توئه دفتر علی،
من زودتر رسیدم، علی استرس داشت، من هم! اما سارا محکم بود، وقتی وارد شد، روسری ساتن آبیش را دیدم، با پالتو آبی نفتی که دکمهای جلویش باز بود با تنیک بلنده کرمی که تا زیر زانویش بود و چادری که روی بازویش انداخته بود،
رویم را نگرفتم، گفتم بذار ببینه که از من سر تر هست، بذار ببینه که رقابتی در بین نیست،
علی حرف میزد، من همچنان در فکر حرفهای کلاسم بودم، بحث داغی که در مورد چند زنی پیش آماده بود، به حملههای اسلامی به روایاتهای که ازدواج من را زیر سوال میبردن، و به حرفهای دختر دیگری که توئه کلاسم هست! اسمش olga هست! فکر کنم روس باشد! الگا، در چند پست راجب به خانواده صحبت کرد، بحث میکرد که خانوادههای تک همسری شاید عرف باشد اما دلیلی ندارد تنها شکل خانواده باشد، (البته اون به خانوادههای چند شوهری هم اعتقاد داشت)
بگذریم،
نشستیم! سارا حرف زد، خیلی روک! حرف آخرش این بود که شریکی برای اموال پسرهایش نمیخواهد! نمیتواند بچه علی را در من تصور کند!
علی حرف نمیزد! سکوت محض!
سارا گفت اما من و علی تصمیم گرفتیم که دوباره بچه دار شویم، اگر خواسته خدا باشد دوباره حامله میشود!
سارا گفت، اما از تنهای من میترسد! اگر روزی سایه علی نباشد، و پسر (ایشالا نوه و عروس دارد) اما من کسی را ندارم،
به من گفت که قانونی هست که خنومهای که سنشون از حدی بیشتر هست، میتونن دختر به سر پرستی بگیرن، و اگر این جوری باشد، پیشنهاد داد که من از این روش اقدام کنم! نمیدونم چقدر صحت داشته باشد؟)
دیشب که شنبه شب میشد، با خانواده زیر پوستی به گشت گذار رفتیم،
جاریها یا در حال غیبت کردن از هووهایشان بودن، یا خانواده علی، یا در حال توجیه کردن همیشگی خودشان که چیزی کم نداشتن و خواستگارهایشان صف کشیده بودن برایشان. کلا میخواهند جلوی هم دیگر کم نیاورند، (دروغ گو کم حافظه میشه اینجا میگن! برای جاریها اسم انتخاب کرده بودم؟) اسم جاری کوچیکه که هنوز صیغه هست لیلا هست و بزرگ که رسمی شده شهره،
خلاصه از روزی که شهره عقد شد، لیلا در فکر بچه گانه خودش تیم تشکیل داده، من و خودش در یک تیم و شهره در تیم دیگر، حتا وقتی حرف میزند و میخواهد نیشو کنایه جلو مردها به خانواده علی و یا هووها بیندازد، از فعل جمع استفاده میکنند (یعنی خودش و من)
دلم برای لیلا میسوزد، سنی ندارد و این جور زندگی شاید در لیاقتش نباشد، دیشب دیگر خیلی روی منبر رفته بود و آنچنان از خودش و خانوادهاش میگفت که مردها هم چهار چشم شده بودند! حرفهایش که تمام شد، آروم در جمع زنانه خودمان بهش گفتم که اگر من جای پدر تو بودم در خانه زندانیت میکردم، خیلی زود کوتاه آمدند و اجازه دادند که خودت خودت را در گیر چنین رابطه ی بکنی،
البته خیلی زود گارد گرفت که تو خودت چرا!!!
دیشب کمی از چیزهایی که در درسم خوانده بودم صحبت کردم، و واقعا به این نتیجه رسیدیم که ما هیچی از اسلام نمیدانیم، دلم میخواهد هر چه زودتر به مبحث چند زنی برسم و مقالههای که استاد مشخص میکنند را بخوانم...
دیشب هم علی اینجا خوابید، و مثل همیشه قبل از خواب به سارا زنگ زد، احوال بچها و خودش را گرفت، برنامه امروزش را بهش گفت،