film2

من همی‌ اینارو به سارا گفتم، به سارا گفتم شما راضی‌ هستی‌؟ من کاری به زندگی‌ شما ندارم، اما دیگه اونقدر رو سیاه هستم پیش خدا دلم نمیخواد به گناهه دیگه کشیده بشم، سارا هم به من گفت من این کارو برای تو نمیکنم، برای رضا خدا می‌کنم، و به حق امام هشتم اجرشم از خدا می‌خوام، چون من یک زنم، دیگه قول هاشو از من گرفت، که هیچ وقت بچه دار نیارم، بعد من پرسیدم اگه پیش بیاد چی‌، گفت اون روز خدا منو بکشه که این زجرو نکشم، دیگه بهم گفت که صیغه ۱ ساله اول بکنید و بعد خودت و علی‌ جان تصمیم بگیرید، این جان که گفت احساس عجیبی‌ داشتم، دیگه گفت که هیچ مزاحمتی از من نمیپذیره، نباید پامو از گیلم خودم دراز تر کنم و و و...منم گوش دادم، تحقیر شدم، احساساتی‌ شدم، ناراحت شدم، خوشحال شدم، امیدوار شدم، ترسیده شدم، هیجان داشتم، کلا مخلوطی از همی‌ این احساس‌ها بود،

 

قرار شد که علی‌ به من زنگ بزنه،

 

علی‌ چند روز بعدش وقتی‌ سر کلاس بودم بهم زنگ زد، من نشنیده بودم بعد از کلاسم به شماره نه شناس زنگ زدم، منتظر این شماره ناشناس بودم، علی‌ صدای خیلی‌ قشنگی‌ داره، بعضی‌ شبا هنوز دلم می‌خواد حرف بزنه که من گوش بدم، یا کتاب بخونه برام، قلبم می‌لرزید، مثل یه بچه ۱۴ ساله، زبونم بند اومده بود، گفت شما کجائد، گفتم موسسه، گفت می‌خوام ببینمتون، ...

 

(بقیشو کم کم مینویسم، شاگرد خصوصی دارم الان) همی‌ کامنت هارو امروز جواب میدم، اگه نشد تا فردا شب حتما جواب میدم و از خجالتتون در میام) 

فیلم

زن حاجی بهم گفت که یک خانمی هست به اسم سارا، و من جریان شما بهش گفتم، و خیلی‌ دلش برای تو سوخته، البته اول حاجی با خود علی‌ صحبت کرده بود و بد زن حاجی با سارا هم صحبت کرده بود، ولی‌ جوری به من گفتن که انگار خود سارا می‌خواد که من بیام و هووش شم! بگذریم من بچه نبودام خر هم نبودام، 

خلاصه علی‌ که منو نمی‌خواست، و دلش پیش صیغه قبلی‌ بود! از بس دیر به دیر مینویسم یادم رفته اینجا چی‌ صداش می‌کردم؟ گفت بودم حتا ظاهر من خیلی‌ با بقیه زن‌های زندگی‌ علی‌ فرق می‌کنه، اونا درشتنو قد بلند مثل خود علی‌! اما من خیلی‌ ریز میزه هستم، دیگه اول سارا به من زنگ زد، و گفت خودت برام تعریف کن، منم به صورت خلاصه از زندگی‌ قبلیم گفتم، لطفا! این داستان زندگی‌ من برای دختراتون و همه تعریف کنید! کلا اومدن من فقط و فقط برای گفتن این داستان بود! نمیدونم الان چه جوری جرأت پیدا کردم که دوباره بنویسمش!

من کم سنو سال بودم که ازدواج کرده بودم، پی‌ dars خوندن و دانشگاهraftan   بnودم، فقط به مرتیکه که پسر همسایمون بود گفت بودن که باید صبر کنه که من دیپلم بگیرم، من نظام جدیدی هم بودم، خلاصه! من دیپلم گرفتم، توئه اون بین هم جهیزیم کامل شد، مرتیکه ۶ سال از من بزرگتر بود، خانواده خوبی‌ داشت، (بی‌چاره madaresh چقدر پا به پایه من اشک ریخت)، خواهرش خیاط بود لباس عروسمو برام دوخت! خودش هم کارش آزاد بود‌و‌ مغازه دار بود، ما با هم دوست نبودیم، اما من شوهر شوهری بودم، بر عکس khaharam من خیلی‌ عجله داشتم که شوهر کنم، حتا یادمه ۱۴،۱۵ ساله که بودم که خواستگار میومد و مادرم ردشون میکرد من چقدر برای دل خودم گریه می‌کردم، کلا ذات وابسته به مردی دارم که شده بلای جونم، 

خلاصه در حد خودمون عروسی‌ گرفتیم، بالای سر خونه مادر شوهر جهاز چیدیم، حجله درست کردن و تموم شد! ما شروع کردیم به زندگی‌ کردن، همه چیز خوب بود، دعوا و بحثو جدال داشتیم امام چیزی بیشتر از بقیه نبود، اما همه چیز شروع به خراب شدن کرد! (اول می‌خواستم رمزی بنویسم اما باد گفتم بذار جووانا بدونن! نتیجه‌ کاراشون چی‌ می‌شه!)

همیشه از زنا بزرگتر شنیده بودم که زن باید بیرون از خونه با عفت‌ترین باشه و توئه خونه بر عکس! من هم همین بودم، تا جای که حلال بود پا به پاش به در خواست هاش جواب میدادم، 

تا این که حاج خانوم رفت مکه، و باری سوغاتی برای مردک یک دوربین فیلم برداری اورد، که شد بلای جونه من، شد تمام بد بختی من، شد ینی که من هستم، مردک خواست که فیلم بگیریم، منم بچه احمق، کسی‌ راجب به این چیزا با ما حرف نزده بود، اون مقهم دستورش هنوز نبود که این کار درست نیست، بله ما فیلم گرفتیم، و گرفتیم و گرفتیم، (تازه اون موقع نه اینترنتی بود، نه موبایلی بود که دوربین داشته باشه و هم زمان همه چیزو بتونه پخش کنه، نه whatsappi بود نه هیچی‌، یک دوربین بود با اون فیلم کوچیکای توش) یک روز خونه بودم، دیدم خواهر شوهر و مادر شوهر دارن از پایین جیغ میزنن، انگار اولین کسی‌ که از درز این فیلم یا خود مردک هم دست داشته (آخر هم نفهمیدیم چه جوری و کی‌ این فیلم پخش شد)، پسر خواهر مردک که تو سن ۱۷،۱۸ سالگی بود از بچی محل که اونم از یکی‌ دیگه بچه محل و اونم از سوپری و بعد به آقا افشین ویدئو کلپی محل اونم از یکی‌ دیگه بچه محل، خلاصه طوماری شده بود، و خلاصه من بی‌ آبرو، من رو سفید، بابامو سکته دادم، پدر مردک کمرش شکست، و منی که بارها و بارها جلوی همه محل همی‌ منطقه چها که نکرده بودم،‌ای خدایا، هنوز سرم داغ می‌کنه و دستم یخ نمیدونم چه جوری براتون تعریف کنم، دیگه اون زندگی‌ زندگی‌ نشد، من مردکو متهم می‌کردم، و چه مردیه که می‌خواد با زنی‌ باشه که همی‌ محل...!۲ سال پامو از خونه بیرون نذاشتم، کار طلاقم تموم شد! اشک برام نموند! میخواستیم محل تغییر بدیم، اما کار پدر پیرم که علیل شد، برادرم که غیرتش داشت میکشتش..دیگه چه میخواید بگم؟ رو سیاه شدم، بدبخت شدم،

برای اینه که هیچ کسی‌ منو دیگه نخواست، هیچ کس! هیچ کس! یادمه روحانی جدید مسجد محل، یک شب بعد از نماز به همه گفته قسم داده، که اگه فیلمی کپی از من رو سیاه دارن بیارن بدن..نمیدونم کسی‌ چیزی برده، نمیدونم هنوزم اون فیلم جای هست! این فکرا آدمو می‌کشه، منی که جلو برادرم هم رو سری داشتم،  

از این به بد دو بر مینویسم اگه شد فارسیش می‌کنم اگه هم نه خودتون ببخشید، 

اول از همه عید به همه تبریک میگم، انشاالله خدا همهی‌ صداهاتون شنیده باشه، 

من امروز عصر کارم شروع می‌شه بخاطر همین کلی‌ وقت آزاد دارم، علی‌ هم دیشب اینجا موند، برای عیدی یک گوشواره خیلی‌ قشنگ برام خرید بود، اصرار داشت که بپوشمش که متاسفانه دیدیم که سوراخ گوشم بسته شده، من اگه چند روز گوشواره توئه گوشم نباشه سوراخش بسته می‌شه، چند روز پیش گوشواره بلند گوش کرده بودم وقتی‌ موهامو شانه می‌کردم گیر میکرد توش، که بار آخر چنان گیر کرد که گوشواره با درد فراوان از گوشم کنده شد، منم دیگه نکردمش تو گوشم و دیگه یادم رفت گوشواره دیگه بکنم. خلاصه علی‌ با همون گوشواره و الکل و کرم دوباره سوراخشو باز کرد، خدارو شکر این یکی‌ به گوشم میچسبه و لازم نیست که دیگه درش بیارم، 

بهتون گفته بودم معلم هستم؟ زبان تدریس می‌کنم، البته بیشتر به صورت خصوصی و توئه موسسه‌ها، یک مدرسه هم درس میدم اونم فقط یک کلاس که البته استخدام رسمی‌ نیستم، 

خلاصه امشب کلاس دارم ۶ ساعت پشت سر هم، علی‌ گفته که با ماشین نرم که شب از سر کار بیاد دنبالم که شام بریم بیرون، دلش هوس بیرون رفتن کرده بود، 

دلم می‌خواد ورزش کنم اما نمیدونم چه کلاسی برم، اگه ورزش می‌کنید برام بنویسید که چه کلاسی میرید و چه جوری هست! علی‌ هم خیلی‌ اصرار داره که من ورزش کنم، بیشتر حس می‌کنم دلش می‌خواد خیلی‌ خونه تنها نباشم، و سر خودمو یک جوری گرم کنم، خلاصه منم گفته بودم بد از ماه مبارک یک کلاسی انتخاب می‌کنم که برم اما هنوز به نتیجه نرسیدم، راستش حوصله دنبال کردن ورزش‌های جدی ندارم، مثلا یک رشته ورزشی، تنیس و این چیزا، دلم کلاس‌های گروهی می‌خواد، 

یک خانوم بهم گفته بود که خیلی‌ پراکنده مینویسم، منو ببخش خانوم، من نویسنده نیستم کم کم دستم میاد، آخه نمیدونم از کجا شروع کنم، از چی‌ بگم!

میخواید از خونم شروع کنم؟

من توئه یک آپارتمان زندگی‌ می‌کنم، که نیم طبقه نیم طبقه بالا میره، در نتیجه همسایه ندارم توئه طبقه خودم، رابطه خاصی‌ هم با همسایه‌ها ندارم، دلم نمیخواد فکر کنن من جذام دارم و شوهر شون قایم کنن، البته همینجوری هم دیده خوبی‌ به من ندران همهی‌ خانوم‌های ساختمون مانتو هستن و من تنها کسی‌ هستم که چادری هستم و رو میگیرم، شاید هم واقعا فکر می‌کنن من جذام دارم...اما من بهشون سلام میدم همیشه، 

اما علی‌ رابطش بیشتره...اونم حس می‌کنم می‌خواد خودشو و وجود خودشو نشون بده، بذارید دلش خوش باشه، این همه دختر جوان و تر گول بر گول! فکر می‌کنه حالا اگه من مثلا مجرد دیده بشم شاید خوب نباشه، البته بی‌ راه هم نمیگه، اما این محل کسی‌ کاری به کار من نداره، اونم وقتی‌ که کسی‌ منو نمی‌شناسه، خلاصه منم حرفی‌ بهش نمیزنم، اگه اینجوری راحته که فکر کنه بذار فکر کنه، 

به نظرتون اگه بخوام اینجا رمزی کنم که خانومانه تر بنویسم چه جوری می‌تونم بفهمم که واقعا خانوم رمز منو میگیره؟ 

اگه وبلاگ نویس هستید و توئه این زمینه مهارت دارید لطفا بهم بگید، 

واقعا خانوم راست میگفتن واقعا افکارم در همه! چه انتظاری دارید، من تازه چند ماه از بیماری استرس نجات پیدا کردم، ریشه افکارم مرتب پاره می‌شه، 

داشتم از خونم می‌گفتم براتون، 

اصلا بذارید براتون خاطره بگم، 

من و علی‌ که صیغه کردیم، بعدش گفته بریم بیرون که من خونه هم بهت نشون بدم، خلاصه امدیم جای خونه خوبه، ساختمانش هم نو ساز نیست اما جدید، خلاصه امدیم تو، خیلی‌ تو ذوقم خورد دیوار‌ها کثیف، کابینت‌ها بد،  

منم چیزی نگفتم، یعنی‌ روم نشد، اما خوشحال هم خودمو نشون ندادم، من فکر می‌کردم که اینجا اجاره کرده اما بعدن فهمیدم که آپارتمان خودش، بهم گفته که می‌تونم خونرو اونجوری که می‌خوام درست کنم، چون چند سال اونجا اجاره بوده و مستاجر‌ها داغونش کرده بودن، خلاصه منم گفتم یک رنگ یک دست سفید، و عوض کردن کابینت‌ها و وان کافی‌، خلاصه رنگ انجام داد، بد شروع کردیم وسیله خریدن و چیدن توئه اون بین هم کابینت‌های جدید زدن، البته بدنه همون قبلی بود فقط در هاشو عوض کردن، 

وسیله هم یک دست مبل گرفتیم، یک میزه ۴ نفر، تلویزیون، یک تخت، میز تحریر، کتابخونه، میز آرایش، وسایل آشپزخونه هم خیلی‌ محدود، دیگه ساکن شدیم، بقیه چیزا کم کم خریدیم، هر وقت چیزی می‌خوام برای خونه بخرم، خواهرم همیشه مخالفت می‌کنن، همیشه انگار فکر می‌کنن این زندگی‌ دوامی نداره چرا پول بریزم دور، روشون نمی‌شه! اما اگه میشد میگفتن آدم برای زندگی‌ موقتی که اسباب یک عمر جمع نمی‌کنه، 

اما علی‌ همچین حسی نداره، چون خودش هم به این خونه زندگی‌ اهمیت میده، 

چقدر حرف دارم برای گفتن....

 

az in be bad do bar minevisam age shod farsish mikonam age ham na khodeton bebakhshid, 

aval az hame eyd be hame tabrik migam, inshaallah khoda hamey sedahaton shenide bashe, 

man emrooz asr karam shoro mishe bekhatere hamin koli vaght azad daram, ali ham dishab inja mond, baray eydi yek goshvare kheili ghashang baram kharide bood, esrar dasht ke beposhamesh ke moteasefane didim ke sorakhe gosham baste shode, man age chand rooz goshvare toe gosham nabashe sorakhesh baste mishe, chand rooz pish goshvare boland gosh karde boodam vaghty mohamo shane mikardam gir mikard tosh, ke bare akhar chenan gir kard ke goshvare ba darde faravan az gosham kande shod, manam dige nakardamesh to gosham va dige yadam raft goshvare dige bokonam. kholase ali ba hamon goshvare va alkol va kerem dobare sorakhesho baaz kard, khodaro shokr in yeki be gosham michasbe va lazem nist ke dige daresh biyaram, 

beheton gofte boodam moalem hastam? zaban tadris mikonam, albate bishtar be sorate khosoosi va toe moaseseha, yek madrese ham dars midam onam faghat yek kelas ke albate estekhdam rasmi nistam, 

kholase emshab kelas daram 6 saat poshte sare ham, ali goft ke ba mashin naram ke shab az sare kaar biyad donbalam ke shaam berim biron, delesh havas biron raftan karde bood, 

delam mikhad varzesh konam amma nemidonam che kelasi beram, age varzesh mikonid baram benevisid ke che kelasi mirid va che jori hast! ali ham kheili esrar dare ke man varzesh konam, bishtar hes mikonam delesh mikhad kheili khone tanha nabasham, va sare khodamo yek jori garm konam, kholase manam gofte boodam bad az mahe mobarak yek kelasi entekhab mikonam ke beram amma hanooz be natijei naresidam, rastesh hosele donbal kardan varzesh haye jedi nadaram, masalan yek reshte varzeshi, tenis va in chiza, delam kelas haye gorohi mikhad, 

yek khanum behem gofte bood ke kheili parakande minevisam, mano bebakhsh khanum, man nevisande nistam kam kam dastam miyad, akhe nemidonam az koja shoro konam, az chi begam!

mikhaid az khonam shoro konam?

man toe yek aparteman zendegi mikonam, ke nim tabaghe nim tabaghe bala mire, dar natije hamsaye nadaram toe tabaghe khodam, rabete khasi ham ba hamsaye ha nadaram, delam nemikhad fekr konan man jozam daram va shohar hashon ghayem konan, albate haminjori ham dide khobi be man nadaran hamey khanum haye sakhtemon mantoo hastan va man tanha kasi hastam ke chadori hastam va roo migiram, shayad ham vaghean fekr mikonan man jozam daram...amma man beheshon salam midam hamishe, 

amma ali rabetash bishtare...onam hes mikonam mikhad khodesho va vojode khodesho neshon bede, bezarid delesh khosh bashe, in hame dokhtare javon va tar gol bar gol! fekr mikone hala age man masalan mojarad dide besham shayad khob nabashe, albate bi rah ham nemige, amma in mahale kasi kari be kare man nadare, onam vaghty ke kasi mano nemishnase, kholase manam harfi behesh nemizanam, age injori rahate ke fekr kone bezar fekr kone, 

be nazareton age bekham inja ramzi konam ke khanumane tar benevisam che jori mitonam befahmam ke vaghean khanum ramz mano migire? 

age weblog nevis hastid va toe in zamine maharat darid lotfan behem begid, 

vaghean khanum rast migoftan vaghean afkaram dar hame! che entezari darid, man taze chand mahe az bimarie estres nejat peyda kardam, rishe afkaram moratab pare mishe, 

dashtam az khonam migoftam baraton, 

aslan bezarid baraton khatere begam, 

man va ali ke sighe kardim, badesh goft berim biron ke man khoone ham behet neshon bedam, kholase omadim jaye khone khobe, sakhtemonesh ham no saaz nist amma jadide, kholase omadim to, kheili to zogham khord divar ha kasif, kabinet ha bad,  

manam chizi nagoftam, yani room nashod, amma khoshhal ham khodamo neshon nadadam, man fekr mikardam ke inja ejare karde amma badan fahmidam ke apartemane khodeshe, behem goft ke mitonam khonaro onjori ke mikham dorost konam, chon chand sal onja ejare boode va mostajer ha daghonesh karde boodan, kholase manam goftam yek rang yek dast sefid, va avaz kardan kabinet ha va vaan kafie, kholase rango anjam dad, baad shoro kardim vasile kharidan va chidan toe on beyn ham kabinet haye jadid zadan, albate badane hamon ghablie bood faghat dar hasho avaz kardan, 

vasile ham yek dast mobl gereftim, yek mizane 4 nafare, telvision, yek takht, miz tahrir, ketabkhone, miz arayesh, vasayele ashpazkhone ham kheili mahdod, dige saken shodim, baghie chiza kam kam kharidim, har vaght chizi mikham baray khone bekharam, khaharam hamishe mokhalefat mikonan, hamishe engar fekr mikonan in zendegi davami nadare chera pol berizam door, roshon nemishe! amma age mishod migoftan adam baray zendegie movaghati ke asbab yek omr jaam nemikone, 

amma ali hamchin hesi nadare, chon khodesh ham be in khone zendegi ahmiyat mide, 

cheghadr harf daram baray goftan....


salam

کیبورد فارسی کامپیوترم خراب شده، هر چند بهتر، تایپ فارسی برام خیلی‌ سخته اونم وقتی‌ که کیبورد فارسیم عربی‌ بود و حرفهای که نداشت باید کپی‌ پیست می‌کردم، 

بگذریم، برای خونده شدن نمی‌نویسم، برای دل خودم مینویسم حالا هر جور که می‌خواهد باشد، 

هنوز آمادگی گفتن از گذشته ندارم، حوصله نقد شدن هم ندارم، بعضی‌ وقتها دلم می‌خواد بگم همینه که هست، 

کلا زندگی‌ من شده مثل کارکن‌های سیرک، دیدید آدم‌های عجیب غریب میارن و بقیه پول میدن که آدم دو سر، غول پیکر ۳ متری یا کوتوله‌های چاق نگاه کنن، داستان زندگی‌ من اینه، 

مرد‌ها یک دید بهش دارن، زن‌ها یک دید، زن‌های اول یک دید، صیغه‌ها یک دیده دیگه، خانواده یک دید، 

خستم کردن، همه!

جالبه که این روزها همه دم از دموکراسی هم میزنن، اگه من به عنوانه یک زن مذهبی‌ می‌تونم رابطه نا مشروع یک خانوم یا یک آقا بپذریم، آیا پذیرفتن زندگی‌ من یا تصمیم‌های زندگی‌ من اینقدر برای شماها سخت هست؟!

همین آمریکا که مهد آزادی میدوننش خیلیا، الان توئه چند تا ایلتش هم زیستی‌ یک مرد و چند زن و بر عکسشو یعنی‌ یک زن و چند مرد قبول می‌کنه، درسته که هنوز ازدوجشن به رسمیت نمی‌شناسه، اما به هر حال به عنوانه یک سبک خانواده مورد قبول هستن، 

خسته شدم، 

دلم نمیخواد خودمو، علی‌ یا سارا اینجا توجیه کنم می‌خوام مثل خیلی‌ دیگه از شماها فقط روزانه نویسی کنم، 

تقصیر خودم هم هست چرا کلمه صیغه انتخاب کردم؟ وقتی‌ می‌تونستم بگم که من یک زنم که شوهرم هفتهٔ چند شب و چند روز فقط پیشمه، شاید می‌خواستم روک باشم، خودم باشم، که نشد! 

این وبلاگ هم تقصیر روان شناسم بود، گفت بنویس خودت باش، می‌فهمی مردم اونقدر هم بد نیستن، هنوز جرات آن چه که بر من گذشته ندارم، روانشناسم گفت شاید با گفتن داستانت به یک زن به یک دختر کمک کنی‌، اصلا تو وظیفه داری که این کارو انجام بدی شاید هدف تو از زندگی‌ همین باشه، اما جرات نوشتنشو ندارم، 

بگذریم فعلا فقط می‌خوام از روزانه هم بگم!