کمی‌ از خودم


برای کسی‌ که اینجا میخونی، من بار‌ها از خودم پرسیدم که چرا من؟ چه جوری؟ 

هیچ وقت به جوابی‌ نرسیدم که چرا اینقدر سردم و سنگم، من زن بدی نیستم، خوشحالی‌ و ناراحتی‌ درک می‌کنم، وقتی‌ شاگردم رتبه خوب میارن خوشحال میشم خیلی‌، وقتی‌ بچه‌های خواهر برادرم پیشرفتی می‌کنن خوشحال میشم، حتا معنی‌ نگرانی و ناراحتی‌ هم می‌دونم، 

اما من سنگم، 

می‌دونم که از افسردگی شدید رنج می‌برم، اما خودم فکر نمیکنم افسرده باشم، من نه گریه می‌کنم، نه تاریکه دنیا هستم! من فقط بی‌ هدف مثل سنگ دارم پیش میرم، 

قبل از این که بیام اینجا رفتم پیش همون حاجی که منو به سارا معرفی‌ کرد که استخاره بگیرم که بیام یا نه! حالا هوا اون روزهای منو داشت..نزدیک‌های عاشورا هم بود اما من مثل سنگ،

اونجا چیزی شنیدم که وقتی‌ که خواهرم صحنید داشت دیوانه میشد، اما من مثل سنگ!

تو مسجد که بودیم خواهرم بهم اشاره کرد این دو تا خانوم هوو هستنا! منم که هنوز بعد از این همه سال گذشتم توئه اون محل پاک نشده، زن دوم (عقدی) اومد جلوم و نشست به حرف زدن، که چقدر خوشحاله و چقدر رابطش با زن اول خوبه، و زن اول اومده دنبالش و به اصرار زن اول ازدواج کردن، از من پرسید!

منم گفتم که با سارا رابطه خاصی‌ ندارم، تا همین چند وقت پیش صورت من هم ندیده بود! چه برسه که با هم دوست باشیم!

خلاصه نمیدونم چه جوری حرف کشیده شد به این که، زن اول و شوهرش همیشه دلشون میخواسته که نفر سومی‌ هم توئه تخت باشه باهاشون، خلاصه زن اول ایشون انتخاب می‌کنن، حالا بعضی‌ شبها!!

من گفتم حرامه!اما با اعتماد به نفس گفت اگر ***** زن دیگه نبینه حرام نیست...

خواهرم اون شب تا صبح دعا ظهور میکرد، من هم مثل سنگ به فکر کارم بودم که داشتم از دستش میدادم، 

شاید این مدت اینجا به فکر دارمان بیفتم از این حالت بیام بیرون، کم کم به ماشین دارم تبدیل میشم، اما من علی‌ دوست دارم، از دوریش دلم میگیره، اما الان که فکر می‌کنم شاید علی‌ با اون بیرون باشه برام سنگین نیست... دلم می‌خواد بتونم دوباره گریه کنم

این روزها

 

شرکر علی‌ اینا تو یکی‌ از شهرستان‌ها نیاز به نیرو داشت، این شد که علی‌ مجبور شد چند ماهی‌ قبول کنه که به این شهرستان بیاد، (اینجا همون شهریه که صیغه اول علی‌ توش زندگی‌ می‌کنه)

یک شب که علی‌ خونه خودشون بود، دیدم سارا داره بهم زنگ می‌زنه، نگران شدم فکر کردم که علی‌ اتفاقی‌ براش افتاده، با ترس و تپش قالب گوشیو برداشتم، دیدم که صداش آرومه، گفت که حتما باید منو ببینه، برای همون شب قرار گذاشت، 

من رفتم دوش گرفتم، روسری اتو کردم، چادر سرم کردم توئه لابی خونه منتظر نشستم، دلم مثل سیرو سرکه می‌جوشید، نگران بودم که چی‌ می‌خواد بهم بگه، (من اون موقع هنوز از اتفاق کاری علی‌ خبری نداشتم)، 

ماشینش دیدم، رفتم سوار شدم، دیدم به پهنای صورتش اشک، سلام دادم، و جواب گرفتم، بدون هیچ دست دادنی،

سارا شروع کرد، که علی‌ منتقل شده، میتونسته قبول نکنه، اما کرده، من دلم نمیخواد به اون شهر بره، دلم نمیخواد دوباره یاد عشقو عاشقی بیفته، و تو هم باید باهاش بری!!!

من که کلا از همه چیز شوکه بودم، به سارا گفتم من درس میدم، شاگرد خصوصی  دارم، نمیتونم!!! حالا فکر کن من هم رفتم اگه بخواد ببینتش نمیتونه به من دروغ بگه؟!! 

اینجا فهمیدم که عشق چیه! چیزی که من تجربشو ندارم، نه کسی‌ عاشقم بوده و نه من عاشق شدم، 

این بین من چی‌ کار می‌کردم؟ (من خبر دارم که علی‌ هنوز بهش پول میده...من خبر دارم که بعد از هر بار که پول براش میفرسته، اون بهش پیغام میده که: مرسی‌ گلم)

من خبر دارم که سارا داره هورمون درمانی می‌کنه، و حتا نزدیک تخمک گذاریش که می‌شه علی‌ باید برگرده...

سارا منو مجبور کرد که با علی‌ بیام، بهم پول این مدت تدریسمو داد، 

حالا من اینجا هستم، توئه یک آپارتمان ۴۰ متری مبله شده، روزها برای خودم میگذرونم، 

دیشب به علی‌ گفتم که اگه رفتی‌ دخترک ببینی‌ به من نگو! من نمیتونم به سارا دروغ بگم! 

 

اسید پاشی

اسید پاشی، 

اسید پاشی مگر چیزی جز این است که ترس ایجاد کنند و زنها را بیشتر از همیشه در خانه حبس کنند؟!

کجا‌ی قرآن آماده با زور چادر سر کسی‌ کنید؟ 

ما همان زنانی هستیم که پشت حضرت محمد نماز میخندیم و جلو مردها! حالا کجایم؟ 

حجاب‌ زوری نمی‌شود! 

جواب کامنت ها

چون فکر می‌کنم باید توضیح بیشتری بدم، جواب کامنت هارو تو یک پست میدم، 

ببین عزیزم، دینامیک زندگی‌ زنو شوهری مثل یک وزن هست، بالا پایین می‌شه و نگاه داشتن ثباتش هم چنان کار سختیه، اما زندگی‌ چند زنی‌ می‌شه مثلث، می‌شه مربع.. که به مقدار خیلی‌ خیلی‌ زیاد تر سخت می‌شه که ثباتش نگاه داشت، 

همینجوری که میبینی‌ یه شنیدی اکثرا زندگی‌‌های اینجوری دوامی ندران، چون نگاه داشتن تعادل سخته، 

آقایون همیشه میذارن پای حسادت خانمها، اما من از کلمه حسادت بیزارم، احساس می‌کنم خورد کردن یک زن، از انور میگن مرد غیرت داره! به همون احساس کلمه ارزش مندی میدن، حالا حسادت و غیرت یا هر چیزی بسیار سخته باهاش کنار اومدن،

 

یک دوستی‌ دارم، که همیشه نگران، که نکنه شوهر اونم بره صیغه کنه، همیشه هم از من میپرسه علی‌ چجوری رفتار می‌کنه توئه این مشکل یا اون مشکل، همیشه هم من بهش گفتم، الکی‌ نشین نسبت به زندگی‌ خودت و شوهر خودت بدبین باش، تعارض فکر همه مثل هم نیست،،،تا این حد که دانشمندا پیدا کردن که درک من از رنگ قرمز یه رنگی مال شما یک رنگ دیگه! در هر صورت به نظر من که میگن نفس مرد چند زنی هست هم اشتباه، چون از دید من حضرت محمد هیچ وقت این دلیل برای چند زنی‌ نداشتن، هیچ پای اساس علمی‌ هم این حرف نداره به نظرم همه این سؤ استفاده از مذهب،

 

اگه مثل حیوون‌ها رو بخوان بزنن، خوب خیلی‌ از قبیل‌های حیوون‌ها و حشرات چند شوهری هستن ( من به شخص با چند شوهری مشکلی‌ ندارم، به نظرم اگه آزادی عمل و تفکر باشه جامعه خیلی‌ سالم تاری خواهیم داشت)،

 

پس حالا چون اگه یک سری خانوم‌های وبلاگی به قول شما احساس خوشبختی‌ می‌کنن، دلیل نمی‌شه یک خانم دیگه هم توئه این شرایط احساس خوشبختی‌ کنه، شاید مثلا شما زندگی‌ من براتون کابوسی بیش نباشه، همه چیز به دید گاه انسان بر میگرد، 

به هر حال کمتر کسی‌ توئه شرایط ایده‌آل زندگی‌ می‌کنه، وقتی‌ اون حاجی منو به سارا معرفی‌ کرد، به قول خودش این کارو برای امام رضا کرد، با زیر پا گذاشتن غیرتش یا هر روز با احساسش جنگیدن برای احساس رضایت این دنیا و اون دنیاش کرده (یک وقت فکر نکنید میگم همه باید اینجوری ثواب کنن، نه! آدم یک تیک نون هم به کسی‌ کمک کنه اجرش پیش خدا هست و لازم نیست خونه زندگیشو با کسی‌ شریک بشه، تمام این چیزا انتخاب‌های هست که کسی‌ انجام میده)

کتی عزیز، اتفاقا شکل زندگی‌‌ها همه جای دنیا یکسان نیست، بعد از مسیحیت که کلیسا‌ها قدرت به دست گرفتن توئه فرانسه و انگلیس یک جوری مردم به داشتن این خانواده هسته‌ای و مرد سالار مجبور کردن که وقتی‌ هم مثل موریانه به جونه دنیا افتادن و کلونی تشکیل میدادن این فرهنگ به زور تو حلقه مردم میکردن، و گار نه آثار خانواده‌های چند زنی‌ و شوهری همه جا دنیا بوده و هنوز هم هست، این شکل زندگی‌ هسته‌ همه جا فرا گیر شده، من یادمه که مادر بزرگ پدر بزرگم توئه خونه ما بودن و بخشی از خانواده ما بودن، اما حالا کم تر خانواده حاضر به پذیرفتن پدر مادر‌ها می‌شه، اگه هم بشه اونا جزئی از خانواده محسوب نمی‌شن، در مورد تجاوز!

اتفاقا اونجا هم جواب میده، یکی‌ که تجاوز کرده، نباید زود بگیرن قصاصش کنن شاید اون آدم بیمار باشه! در مورد خانمی هم که بهش تجاوز شده مردم نباید بشینن بگن آره حتما تقصیر خودش بوده، حجابش بد بود...کلا خوشبختی‌، بدبختی، ثروت، زیبای همه چیز نسبی‌ هست، 

هلن عزیز، معلومه که راضی‌ نبودن، راستش هیچ وقت هم حرفش نبود، من سالها بعد از طلاقم صیغه شدم، و این مدت منتظر این بودم که کسی‌ پا جلو بزاره که نشد، دیگه همه خواهر برادر‌ها سرشون به زندگی‌ خودشون بود دیگه بعد از این همه سال، نمیتونم بگم قلبی راضی‌ بودن اما خوب چاره دیگه نداشتن،  

 

 آرام سارا، حلال کن،  

 

 

ناراحت شدم

خیلی‌ ناراحت شدم کامنت‌های پست قبلی‌ خوندم، لطفا راجب به بقیه اینجا صحبت نکنید، من حتا داستان زندگی‌ اون خانوم نمیدونم، چند بار خوندم که تازه فهمیدم منظور من نیستم،

قضاوت کردن کار اشتباهیه، وقتی‌ با کفشهای اون انسان راه نرفتید، وقتی‌ لحظه به لحظه جای اون نفس نکشید،

متاسفانه یا خوشبختانه، من هیچ وقت فکر نکردم من برای رفع نیاز جنسی‌ علی‌ اینجا هستم! علی‌ نه اون قدر کشش به من داره که توئه هوس من غرق بشه و نه دیگه سنو ساله این حرفها داره! من هم مثل همه شما، مثل همه‌ی زن شوهر‌های دیگه، کمی‌ متفاوت تر، چون روش زندگی‌ ما با شما متفاوته فکر نکنم لیاقت مردن داشته باشیم؟ خوب این روش زندگی‌ ما هست، ۳ تا انسان که تصمیم گرفتیم نسبت به عقاید و طرز فکر خودمون، 

من عقیده به دوست پسر ندارم، بیام دوست پسر شاگردمو تخریب کنم؟

"وقتی‌ مردم شهر دنبال یک فاحشه افتاده بودن که با سنگ بکشنش، حضرت مسیح گفت هر کدوم از شما که گناه کر نیست این فرزند خدا بکشه...که مردم خجالت کشیدن و رفتن"

شما ساعت‌ها میتونید دلیل بیارید که صیغه شدن، یا چند زن بودن نسبت به مطالعه‌هاتون و عقایدتون درست نیست، منم می‌تونم ساعت‌ها بحث کنم که آقا و خانوم این اسلامی که من و علی‌ و سارا بهش عقیده داریم این روش زندگی‌ به ما نشون داده، 

بهتره تفاوت‌های هم دیگرو بفهمیم و درک کنیم، 

من حامله نیستم، تا سارا هم راضی‌ نباشه حامله نمیشام، چون شرطش این بوده برای صیغه شدن من، اگه از اول قول نداده بودم و حرفی‌ در بین نبود حامله میشودم!

خیلی‌ ناراحت شدم از کامنت‌های پست قبل، اجازه بدید یکم که حالم بهتر شد جواب کامنت‌هاتون بدم، چیزی هم به اذان نمونده، 

علی‌ دیشب اینجا بود، ما هم مثل خیلی‌ از زوج‌های دیگه با هم کتلت خردیم، فیلم آملیا نگاه کردیم، علی‌ پرده اتاق اورد پایین، منم نمرها بچها رو وارد کردم، خیلی‌ معمولی‌ و عادی،