ببخشید که دوباره در جواب دادن کامنتها کوتاهی کردم، خیلی دیر به دیر مینویسم و وقتی حسو حال نوشتن میاد دلم میخواد درد دل کنم، همین.
زن دوم شدن یک خوبیهای هم داره، یکیش اینه که همیشه برای خانوادهها حرف برای گفتن از زندگی ما هست، خلاصه بحث غیبت، سیاست مداری و همه چیز جوره جوره، خیلی صحبتها راجب به زنهای دوم و صیغه دارم اما من کی باشم که حرف بزنم، اما این مدت بهم ثابت شده که واقعا چند دسته میشن!
هفته پیش صیغه برادر علی زنگ زد که میخوام بیام خونت و ببینمت، از وقتی اون یکی صیغه برادر علی ازدواج دائم کردن، این خنوم که اینجا بهشون میگم لاله هم خیلی سعی دارن که دائم بشن، و خلاصه تمام خبرهای خانواده اولی و کلا زندگی علی اینارو هم این لیلا خانوم ما پیدا میکنه،
گاهی اوقات درکش میکنم، چی کار کنه عاشق و تا به مراد دلش نرسه انگار کوتاه بیا هم نیست، نمیگم کارش درسته یا غلط، اما به خیال خودش خوشبختیش تو همینه، اسم شوهرش هم هادی هست.
من نسبت به لیلا راحت ترم، من نه عاشق شدم نه دل داده، گاهی میگم کاش من مرد بودم، شاید هم سنگ شدم، شاید هم بی احساس شاید هم...ولی اونقدر افسرده هستم که به خیلی از احساسها بی حس هستم، لیلا خانوم تشریف آوردند ۲۴ سال سنّ بیشتر نداره، تمام خبرها ریز و درشت تعریف کرد.. از این که کدوم دختر هارو برای پسر علی نشون کردن، کدوم دیده کدوم ندیده، چرا اینو پسندیده چرا اونو نپسندید، سارا چی خرید، کجا رفته، مهمونی داده! همه چیز! بعد هم از هوو خودش، بعد غر و ناله...حرفاش که تموم میشه احساس حالت تهوع بهم دست میده، سر گیجه میگیرم و حالم بد میشه، کلا خیلی نمیتونم سرو صدا تحمل کنم، اونم منی که برای کارم همش دارم حرف میزنم، و تو شلوغی کلاس هستم دیگه از حوصله من خارجه، میدونم هادی، لیلا عقد میکنه، چیزهایی علی بهم گفت اما من چیزی نمیگم که دختر الکی امیدوار نشه،
علی شب زنگ زد که نماید، تا ۴ روز بعدش هم نیامد، گفت کار دارم، دلتنگش شده بودم اما خوب چی کار میشه کرد، تا این که زنگ زد و گفت دیگه دختر حاجی فلانی پسندیدن البته میدونستم قبلان خواستگاریش رفتن و همه راضی بودن جریان مال قبل اما خوب بله برون شده بود!
خیلی سوالها توئه ذهنم داشتم،
بهش گفتید که صیغه داری؟البته حتما میدونن، حرفها خیلی زود میپیچه..اما علناً راجبش حرف زدن؟
عروس خوشگل؟چه جور آدمیه، پسرت (سینا) چه احساسی داره،
چی کار کردید براش، و و و
اما خوب نپرسیدم، فکرش نکنید که من خیلی عقل هستم یا خانوم، بهتر بگم که تحمل شنیدن ندارم، از زندگی که در حال جریان و شما از پایین به کفه شیشه زندگی اونا نگاه کنید، خلاصه علی تقریبا بعد یک هفته اومد خونه،
برایم یک فیلم هم اورده بود، فیلم یاسمن آبی، خیلی قشنگ بود، از روی مبل که میخواستم بلند شم دستمو کشید و منو کشوند تو بازو هاش، بهم گفت وسط فیلم بلند نشو، موهامو از کنار شونه ناز میکرد،
خیلی دگر گون بودن، از عجیب بودن مردا، بهش میگم خیلی عجیبی علی، گاهی اوقات میترسم ازت، بهش گفتم خیلی چیزا درک نمیکنم، این جمله که ذات مردها چند زنی هست هم درک نمیکنم چون میدونم دروغه، اینو درک نمیکنم که گاهی با من همبستر نمیشی چون تو فکر سارا هستی، گاهی هم شده به فکر من باشی و با اون همبستر نشی؟
گفت آره!
گفتم شاید دروغ بگی، اما خیلی عجیبی، ساعتها راجب به رابطمون حرف زدیم کاش صدامون ضبط کرده بودم، آدمیزاد موجود پیچیدهای از اون عجیب تر رابطه شون با همه، نمیشه همرو توئه یک الگو جا داد، نمیشه، زندگی خودمو نگاه میکنم، احساس من به علی، خیلی با زنهای دوم دیگه فرق میکنه، چه اونا که این مدت تو وبلاگها آشنا شدم چه اونایی که دیدم از نزدیک، حتما بقیه زنهای دوم هم اینو نسبت به رابطه خودشون فکر میکنن،
علی احساساتی شده بود،منو ولل نمیکرد، خیلی بهم نزدیک بود، بهم استرس میداد، از روی احساسش گفت من تورو آخر عقد میکنم، من نمیتونم تورو از دست بدم، من نمیتونم تصور کنم دست کسی به تو بخور، و از جمله حرفهای که توئه مود لحظه گفت میشه، اون شب شب، عاشقانهای بود، شاید مثل یکی از فیلمهای دیگه وودی آلن، اما وقتی صدای نماز صبح در اومد، توئه حموم بودم، زیر آب با خودم فکر میکردم اما به هیچی فکر نمیکردم، علی دارو باز کرد گفت چقدر طولش میدی؟ از توئه نگاه اونم میتونستم ببینم که درگیره با خودش،
شاید باید با خودمون کنار بیایم که زندگی ما به الگو بقیه نمیخوره اما خوب اینم یک زندگی، اون شب دلم میخواست که با سارا حرف بزنم، نه که دنبال هدف خاصی باشم بلکه فقط بشناسمش، همیشه از این بشر دو پا در عجبم، که چی میشه یک تصمیمهای میگیرن یه راهیو میرن...
البته بماند که دیروز سارا دیدم...یک ساعت دیگه تا اذان صبح مونده و من هنوز نخوابیدم، علی اینجا نیست..
عزیزم چرا پیش یه مشاوره خوب نمیری؟ حقه تو یه زندگی سالمه. صلا یه چیزی آدمی که بهش تجاوز شده هم حقش یه زندگی خوب نیست؟
وای چقدر نوشتنت پراکنده و نامفهومه...کمی از حروف اضافه و مسند و مسند الیه و قید هم استفاده کن...حس می کنم تند تایپ می کنی...یا حرف زدنتم همینطوریه؟
نمی دونم والله بعضیام چسبیدن فقط به همون جنبه حیوانیشون...بابا چه خبره مگه...بهر حال عزیزم خودتو اذیت نکن و سعی کن افکار پریشون رو از خودت دور کنی...
میدونم خیلى بى استعدادم شرمنده
چرا اینقدر خودت رو اذیت میکنی
چرا سعی نمیکنی در همین زندگی به آرامش برسی
وقتی این مساله اینقدر توی خانواده ی همسرت طبیعیه و همه شون دارن موضوع خیلی راحتتره...
اینکه جنس مرد چند همسری هست رو من و شما نمیگیم این گفته ی روانشناسهاست
این تمایل در جنس مرد وجود داره بعضی هاشون میتونن با این تمایل مقابله کنن و بعضی ها نمیتونن
به هر حال الان توی این زندگی هستی. چرا با سوال در مورد اول رابطه و زندگی لحظه هات رو تلخ میکنی
اصلا بزارش کنار.
زندگی کن
بهترم این روزها
همیشه تو ناراحتى انگار مینویسم
سلام. سحر به نظرم تو اعتماد به نفست خیلی خیلی بایینه چرا واسه فیلم تو احساس گناه و سرزنش میکنی؟ تو اصلا کار بدی نکردی. شوهرت بود. بعدم اینکه اول باید خودتو ببخشی و دوست داشته باشی خودتو. واست دعا میکنم:*
بله اما احساسى که همه منو دیدن تو اون حالت مثل تجاوز برام
روزها صحنه اون فیلم بارها از جلو چشم رد میشه
تن و بدنم میلرزه ،،، از اینکه مردا با زنها چه کارا که نمیکنن!!!!!! امیدوارم آرامشو در زندگیت لمس کنی

دعا کن یک راهى پیدا کنم
من هروقت که مطالبتو میخونم فقط یه چیز به ذهنم میرسه اینکه خیلی پریشونی و ذهنت مغشوشهوسعی کن یه جوری خودتو سرگرم کنی و آرامشو بدست بیاری
همسر یک و نیم ملیون بهم پول داد که به صورت انلاین یک درس در دانشگاه غربى بردارم
خیلى خوشحالم
بیشتر راجبش توضیح میدم
omidvaram..